خطبه 071-درود بر پيامبر











خطبه 071-درود بر پيامبر



[صفحه 48]

الا اي گستراننده زمينها برافرازنده بالانشينها پديد آرنده چرخ معلق ز کوکبها بر آن بخشنده رونق قلوب خلق گيتي را تو از خاک پديد آورده پاکيزه و پاک يکي بر خود سعادت ليک بگزيد يکي سوي شقاوت راه ببريد مقرر کن ز ما صلوات بيحد به روح طيب و پاک محمد محمد بنده و پيغمبر تو که بر طاعت ستادي بر در تو هم او خاتم بخيل سابقين است از او مفتوح باب علم و دين است از او درب سعادت باز گرديد شرافت را بشر دمساز گرديد قوافل را به راه حق دليل است منازل را علمدار سبيل است مدافع او ز جيشات اباطيل مبارز او به ميدان اضاليل سپاه کفر از او گرديده نابود وز او دين و حقيقت برده بس سود نهادش نيک و طينت با اصالت کشيده بار سنگين رسالت ز امر فاستقم در امر قائم به خوشنودي تو با عزم جازم ز همتها و از عزم ستوده ز ميدان گوي سبقت درربوده به امر تو نورزيده است سستي رسانده وحي و قرآن با درستي فشرده پا به راه عهد و پيمان کشيده رنج در اجراي فرمان به دلها نور دانش را برافروخت جهالت را بسان خار و خس سوخت به گمراهان نموده او ره راست جهان از ناروائيها بپيراست هدايت را از او ره در قلوب است وز او دين پاک از نقص و عيوب است ز دلها گرد آثام و

گنه رفت از او گلها به باغ دهر بشگفت نشان حکم شرع از او است بر پاي وز او ايزدپرستي مانده بر جاي خداوندا امين راز تو او است نهان رازت در او چون مغز در پوست هر آن علمي که سر بسته است و مکنون محمد خازن آن علم محزون به خلق تست شاهد روز محشر به نيکوکار و بر بدکار يکسر ز نزد تو رسول مطلق است او به ما مبعوث هست و برحق است او تو اي پروردگار با عطوفت بده در سايه احسان و رافت بر او جائي طرب زا و مفرح به نزهتگاه خود بزمي مفسح جزاي خير او را کن دو چندان دلش خرم کن و لعلش بخندان بناي قبه عاليش برکش ز پا تا فرق قصرش در گهر کش گرامي کرده او ما را تمامي تو او را نزد خود بنما گرامي بکن روشن درخشاننده نورش بده جام از مي پاک طهورش تو رنج و زحمت او را جزا ده ز مقبولي شهاداتش سزا ده گواهيهاي او را شو پذيرا همان گفتار صدق و نيک و شيوا در آن محفل که نيکش زندگاني نعيمش خوب و نعمت جاوداني رسد انسان در آن بر ميل و لذات به خواهشهاي خويش و مشتهيات همه حاجات برآورده در آن درخت عيش بر آورده در آن مکان امن و جاي استراحت مقام عيش و نوش و نيل و راحت در آن بس تحفها و ارمغانها که از ديدارشان روشن روانها تو اندر آن مکان ما را بده راه بده فر

مان خدمت نزد آن شاه ميان ما و او را جمع ميکن چو ما پروانه او را شمع ميکن که ما خود سايه آن مهر پاکيم ز فر پرتو او تابناکيم


صفحه 48.