خطبه 069-پس از ضربت خوردن











خطبه 069-پس از ضربت خوردن



[صفحه 41]

سحرگاهان ز دنيا ديده بسته به دل بيدار و در معبد نشسته بشد روحم به خلوتخانه ناز پيمبر را شدم همبزم و همراز گهر از ديدگان تر گشودم به پيشش شکوه‏ها را سر گشودم بگفتم يا رسول‏الله ز امت کشم تا کي جفا و جور و زحمت پس از تو من چه مشکلها که ديدم هزاران بار غم بر دل کشيدم مکان بگرفته زاغان جاي دراج مواريثم به يغما رفت و تاراج به سويم تاختند اسب شقاوت به من گرديد ظاهر بس عداوت زدند آتش ز کين کاشانه من شدند اندر درون خانه من عيالم را بسي آزار دادند تن پاکش به خون آهار دادند به هم پهلوي و پشتش را شکستند ز سيلي روي آن مظلومه خستند چو پيش چشم من با جلد شمشير به بازويش زدند از جان شدم سير سوي مسجد کشانيدند خوارش نشد ز امت کسي تيمارخوارش گلويم با طناب کين فشردند برهنه سر به بوبکرم سپردند يکي روبه به قصد کشتن شير ستاده بر سرم در دست شمشير ز دست قاسطين و ناکثين نيز درونم شد چنان کانون شرربيز پي ارشاد و تنبيه خوارج بسي خونهاي ناحق شد مخارج خلاصه من شدم زين زندگي سير مرا با خود ببر در قبر برگير به من دستور داد آن رهبر دين دعاي بد کنم بر قوم و نفرين بگفتم که خداي حي داور دهد ز اينان مرا قومي نکوتر ولي بر ام

ت پر حيله و فن شود والي کسي کو بدتر از من روا دارد بر آنان بس ستمها گدازدشان به نيران و المها بيازد طعم عدوانشان فرا ياد برد از سينه‏شان بر چرخ فرياد نهد خنجر به حلقوم پسرها به پيش ديده مادر پدرها پدرها را به پيش چشم فرزند جدا سازد تمامي بند از بند اجابت گشت آن پر سوز نفرين به مردم چيره شد حجاج بي‏دين کشيد آن قوم را زير شکنجه ز حبش و زجرشان بس کرد رنجه بسان زرعشان با داس بدرود بخورد و بر کلانشان رحم ننمود


صفحه 41.