حكمت 366











حکمت 366



[صفحه 154]

به طرز ديگر اندر اين عبارت به ديگر جاي شد کرده اشارت يک از آنان که بر حق ياورانند ميان مردمان وز مومنانند چو کار زشت را در ديده آرد دل و دست و زبانش بد شمارد بسان شير بهر دين خروشد ز جان و دل پي نيکي بکوشد خود اين مرد است کز حق کرده تجليل همه خوهاي نيکو کرده تکميل دگر آن کو ز زشتيها است تن زن به قلب و با زبان بد داشت دشمن به قلب و با زبان بد بد شمارد به دستش قدرت دفعش ندارد ز خوهاي نکو او درد و خوچنگ فکند و سوي نيکي کرده آهنگ ندارد تاب دفع فتنه و شر بگفتن مي‏کند انکار منکر دگر هر چند که مرد خدائي است به دل دشمن به زشت و ناروائيست دلش درد ار ز ناشايست دارد به دست و با زبانش وا گذارد به پيکر نيستش آن توش و نيرو که از منکر بتابد دست و بازو خود اين مرد از سه خصلت زانکه برتر بود بگذاشته بر تافته سر گزيده از سه نيکوئي يکي را ز بسيارش گرفته اندکي را و ليک از اين سه خصلت آنکه آزاد بدو بر دفع زشتي روي بنهاد بود احکام ناموس الهي بديد احکام درتيه تباهي به ناشايست مردم در زده دست و ليک او نهي را بر روي در بست نشد پيدا ز منکر در دلش درد به دست و با زبان نهييي نياورد گر اين کس در ميان زندگان است هم

انا در شمار مردگان است بدان اين رمز شيرين کاندر اسلام ز هر کاري که با نيکي بري نام به خوبي هر عمل کان هست موصوف به نزد نهي منکر امر معروف به جنب بحر چون آب روان است مثال اين بدانها آن چنان است بود ناچيز قطره نزد قلزم چنين در پيش اين آنها بود گم به نهي از منکر و امر به معروف توجه را هر آنکس کرد معطوف نه از روزيش يک درهم شود کم نه مرگش را سبب گردد فراهم اجلها با خطي خوانا و روشن خدا کرده است وقتش را معين دگر ترسيدن از آن جا ندارد نگفتن حرف را معنا ندارد به راه حق به دريا غوطه‏ور شو بخيل رهروان سالار و سر شو ولي بالاترين کوشش در اين راه بود آن کوشش اي مرد دل آگاه که گر بيني يکي سلطان جابر فجور و فسق و زشتي کرده ظاهر ز نيروي الهي جسته ياري ز کجراهش به راه راست آري بگوئي حرف حق را بي محابا بداري بازش از هر کار بيجا چو شه را آوري سوي شريعت به دين و شرع آرد رو رعيت


صفحه 154.