حكمت 364











حکمت 364



[صفحه 148]

بدان جابر که گيتي برقرار است از اين چار و بدان دين پايدار است نخستين آنکه با دانش بود يار کند با دانش و با علم خود کار دوم آن کز کفش هست اين گهر گم بود نادان و ليکن در تعلم شود تا که به دين افسر سرافراز ز کسب و علم و دانش سر نزد باز دگر آن کس که از مالش برد سود ز نجلش کرد کم بر بخشش افزود پي درک ثواب از مال باشد زر و درهم بسان ريگ باشد چهارم مرد نادار و صبور است به دين نزديک و از دنيا به دور است فلک بر فقر وي هر قدر کوشد کجا دين را به دنيا او فروشد جهان زين چار برپا کرده بنياد هم از اين چهار سرو اين باغ آباد بعکس اين کند اين چار گر کار جهان را کار درهم گردد و زار چو عالم علم خود را کرد ضايع شود جاهل هوس را يار و تابع ز دارا چونکه بخل آيد هويدا کند نادار دين سودا به دنيا شود يکبارگي اين چرخ چنبر فتد کاخ حيات آنگاه از سر نهال زندگاني خشک گردد فلک طومار آسايش نوردد شود عالم انيس شاه جابر ز جاهل جهل و فحشا گشته ظاهر نواي عيش از دارا عيانست ندار آهش روان بر آسمان است يکي از آب جو تا صبح مست است يکي از نان جو شب دور دست است درون خانه آن اشکم چو انبان برون خانه اين يک ميکند جان ز عيش و نوش و

مستي آن بتاب است ز بدبختي و فقر اين دل کباب است دهد معيار چرخ از کف تعادل نه پيمايد فلک دور تکامل بدان جابر چو نعمتهاي ايزد به بسياري به مردي روي بنهد ز لطف حق چو بر وي باب باز است ز مردم دستها سويش دراز است خدا چون نعمت خود را به وي داد به بخشش دست اگر آن مرد بنهاد ز جود از خوي خود فرخنده دارد خدا نعمت به وي پاينده دارد و گر بر پاي بر واجب نخيزد ز چهر مردي آب روي ريزد به دست فقر ايزد سازدش پست وز آن نعمت به رخ درخواهدش بست


صفحه 148.