خطبه 066-در معني انصار











خطبه 066-در معني انصار



[صفحه 33]

به شاه دين چو اخبار سقيفه رسيد از مردم و جعل خليفه تشاجر بين انصار و مهاجر که از بهر خلافت گشته حاضر ابوبکر و عمر سعد عباده که بر دشنام هم لبها گشاده تراشيده ز سوء راي و تدبير براي خويش هر دسته شه و مير به روي هم ستادن وان لجاجات همه آن کشمکش وان احتجاجات اميرالمومنين اينها چو بشنيد ز قول و گفته انصار پرسيد که آنها اندر اين موقع چه گفتند به باطل وجه حق را چون نهفتند بگفتندش که آنها از تباهي براي خويش مي‏جستند شاهي شه دين گفت با اين قول اکمل نگرديد از چه بطلانشان مدلل که در حقشان رسول‏الله فرمود که نيکوشان ز نيکوئي برد سود ز بدکردارشان هم ديده پوشيم به کيفر دادن آنان نکوشيم بگفتند اين کلام پر محبت به بطلانشان چگونه هست حجت بگفت ار ملک را بودند لايق همي گشتند بر اين امر فائق نبي زانان سفارشها نفرمود وصيت را به شفقتها نيالود نمي‏کرد امر از آنان سرپرستي نشانست اين وصيتشان ز پستي قريش آنکه بگفتا در مقابل چه پاسخ داد در آن زشت محفل بگفتندش جواب خيل و انصار قريش اينسان سرودندي به يکبار که ما آن فرقه فرخنده بختيم که بستان نبوت را درختيم چنان شاخي ز باغ ما بروئيد بشر از آن گل توحيد بوئيد رسول و م

ا ز يک باغيم و اشجار خلافت را ز هر کس ما سزاوار به پيغمبر چو ماها قوم و خويشيم ز کل خلق در اين امر پيشيم علي آن آب يار نخل توحيد چو از قول قريش اين گفته بشنيد بگفت ار با شجرشان احتجاج است چرا با ميوه‏شان کين و کجاج است منم آن ميوه شيرين بر اين شاخ که دور از شاخ کردم دست گستاخ منم آن بلبل محروم از باغ که شد برگ گلم بازيچه زاغ من آن سيمرغ گردون خلافت که قافم ديده از بومان صد آفت سرابستان من شد غصب ناحق مکان آمد به زاغ و جغد و عقعق


صفحه 33.