خطبه 064-در علم الهي











خطبه 064-در علم الهي



[صفحه 24]

سپاس و حمد مخصوص خدائي است که از اشباه و امثالش جدائي است هميشه جزء ذاتش بد صفاتش مجزا نيست اوصافش ز ذاتش صفاتش را نباشد پيشي و پس قرين با ذات بد همواره و بس يکي اول بدون آخريت يکي آخر بدون اوليت يکي پنهان که از هر چيز پيداست يکي پيدا که پنهان اندر اشيا است نباشد فرد و تنها کس به جز او مسمائي به وحدت غير او گو به جز او هر عزيزي خوار باشد بسان ذره بي مقدار باشد قوي در جنب ذات وي ضعيف است حقير است ار که در ظاهر شريف است هم او گاه تعلم هست عالم هم او گاه تحکم هست حاکم هم او قادر بود در گاه قدرت هم او ناصر بود هنگام نصرت دو گوش هر که غير او سميع است ز شنوائي مقامش بس منيع است چو نيکو بنگري ز اصوات منکر شود بيهوش و گوش وي شود کر و گر کس را دو چشمي تيز و بينا است ظواهر را بصير است و توانا است ز رنگ‏آميزي باطن بود کور ز چشمش نقش گيتي جمله مستور وليکن هوشها اينجا است مدهوش که مير ما بدون ديده و گوش تمامي ديدنيها را بصير است همه بشنيدنيها را خبير است نه گوشش مي‏شود از صوت خسته نه چشمانش ز ديدنها است بسته به غير او کسي پيدا و پنهان نبوده است و نمي‏باشد به يک آن بود ظاهر ز آثار و نشانها چو اندر جسم

ها جان و روانها خود از فرط ظهور آن سرو دلجو نهان باشد چو اندر مشگ و گل بو چو بوئي که به مشگ و گل نهان است نهان در جمله اشياء چنان است نبرده کس به کنه ذات وي پي نرکد اين راه را هرگز کسي طي نکرد او خلق مردم را کماهي پي تشييد ملک و پادشاهي نه بهر خوف و ترس از عواقب نه بهر رنج دنيا و متاعب نه بهر دفع همتائي منازع که باشند از زيان او را مدافع نه بهر آنکه باشندش جلوگير ز مکر ضد و ند وي ز تدبير ندارد او شريک و مثل و انباز که شرش را تبابند از سرش باز براي هيچيک ز اينها محقق نکرده خلق مردم حق مطلق از اينها ذات وي جمله مبرا است ز حد کيف و کم جانش معرا است وليکن او بود رب خلائق ولي نعمت به کل خلق و فائق ذليل و خوار پيشش بندگانند غلام درگه شاه جهانند نرفته در درون جمله اشياء که در اشياء گويندش بود جا نبوده است و نخواهد شد برون نيز ز کل ما سوي الله وز همه چيز به کل شيئي دارد او احاطت به هر سويش بگرداند به راحت به رويش هيچ در بسته نگردد اداره امر را خسته نگردد نباشد ناتوان در آفريدن نه اندر بردن و در آوريدن به تقديرش دچار شک نگشته کتاب کون را متقن نوشته چو کوه احکام و علمش استوار است هم امرش ثابت است برقرار است در عين

اينکه آن سلطان قهار مقرر کرده بهر عاصيان نار گنهکاران بدو اميد دارند که پشتيبان به غير از او ندارند وز اين سو با همه الطاف و بخشش دل نيکان از او باشد به لرزش ز خوف وي هميشه دل دو نيم‏اند بترس از نار سوزان جحيم‏اند از آن ترسندگان مير معظم کندشان سرنگون اندر جهنم خداوندا (به انصاري) بي يار تلطف کن به سويش رحمتي آر بيامرز از بزرگيها گناهش بده در بزم انس خويش راهش به روز حشر و در گرماي فردا مساز او را به پيش خلق رسوا ورا سيراب کن حق پيمبر ز دست حيدر آن ساقي کوثر گناهاني نوشته در کتابش مبدل کن گناهان بر ثوابش رهان جانش ز نار و قهر و نيران رسان روحش به حور و قصر و رضوان به دنيا از ره الطاف و انعام موفق کن در اين راهش به اتمام کند نقش اين چنين زيبانگاري کزو باشد به گيتي يادگاري


صفحه 24.