حكمت 325











حکمت 325



[صفحه 109]

هر آن کس هست در ايمان به يزدان به دل چون غنچه باغ است خندان به دل شاد و به دل اندوهگين است نشاط مومنين هم آن هم اين است به وسعت هر چه در خلقت نهاده بر افزون سينه دارد زان گشاده به کينش گر فلک دائر مدار است چو قطب آسيا او برقرار است ز تاج و تخت گيتي عار دارد پلنگ نفس خود را خوار دارد به راه حق فتاده است و فروتن ريا و خودنمائي را است دشمن اگر خواهد فزوني نفس سرکش رياضت را زند بر جانش آتش شب اندوه آهش را سحر نيست به عشق يار ليک او را خبر نيست چو باز همتش آيد به پرواز شود با نسر طاير بازش انباز زبان خاموش و در کامش نهفته است به ياد دوست او آتش گرفته است سپاسش در بلايا بيشمار است شکيب و صبر را سرگرم کار است درختش از تذکر ريشه دارد درون را غرق در انديشه دارد ز خواهش چونکه افتد جان به کاهش بخيل است او به نفسش گاه خواهش ز خوي خوش رخي پر شرم دارد ز خون گرم طبعي نرم دارد بدين نرمي وجودش چون معما است به سختي همچو صخره سخت صما است اگر چه سروري نيک ارجمند است بسان بنده‏اي بر پاشبند است


صفحه 109.