خطبه 063-تشويق به عمل صالح











خطبه 063-تشويق به عمل صالح



[صفحه 18]

چو باشد آتش قهر خدا تيز خدا را بندگان بايست پرهيز به کردار نکو و از حق‏پرستي اجل را کرد بايد پيشدستي نکوکردار شد هر کس به دنيا رهد جانش ز ترس و بيم عقبي چو بايد از جهان پا در کشيدن در آن اعمال مي‏بايد خريدن خوش آن جاني که اين حرف از من آموخت پي روز مبادا توشه اندوخت ز لذتهاي دنيا ديده پوشيد به کار آخرت مردانه کوشيد اجل دنبال ما چون با شتاب است حباب آرزو نقشي بر آب است هماي مرگ بر سر سايه افکند از اين ويران سرا بايست دل کند ببايد شد چون آن مردان آگاه که بانگ دوست بشنيدند ناگاه بدانستند دنيا جايشان نيست چو عيسي اين سرا ماوايشان نيست هوس را در درون بردند تحليل هوي را بر خدا کردند تبديل زدند از قلب بيخ آرزوها به سوي آخرت کردند روها بدانستند که خلاق معبود عبث بيهوده خلقتشان نفرمود خداي از خلق اگر احرار و اشرار ز سرشان نيست آسان دست بردار عملها ثبت و ضبط اندر کتاب است ثواب و هم گناهش را حساب است نمي‏باشد ميان جنت و نار به جز مرگ اي عزيزان هيچ ديوار خرابت تا نشد ديوار بر سر بکن فکري به حالت اي برادر بناي آرزو گر هست محکم شکست افتد به طاقش در يکي دام به يکدم منهدم قصر حيات است به روي باد از او پ

اي ثبات است بنائي که به بادش بند ديوار به کوتاهي بود طاقش سزاوار در اين دنيا که چون شهري عجيب است بشر در آن چنان شخصي غريب است شب و روزند بهر وي دو مامور که نزديکش نمايند از ره دور به تندي هر زمان او را برانند به سوي موطن اصليش خوانند سزاوار است بهر اين چنين کس به کار آخرت رو آرد و بس کسي را که دو ره در پيش پاي است مال کار او بر دو بناي است يکي ذل و شقاوتها و سختي يکي عز و سعادت نيکبختي رسيدن يک به مار و مور و نيران يکي ديگر به قصر و حور و رضوان ورودش روز محشر نزد حق است به کار نيک الحق مستحق است ز دنيا اي عزيزان گوشه گيريد براي آخرت زان توشه گيريد بميدان عمل رخشي بتازيد ز آتش خويش را آزاد سازيد نصيب بنده‏اي باشد خوشيها که گيرد پند و رو آرد به تقوي به پيش از مرگ رو آرد به توبت کشد در بند گرگ نفس و شهوت اگر روباه نفس وي پلنگ است ز تقوايش به گردن پالهنگ است اجل مستور باشد ز آدميزاد املها آرد انسان را به فرياد به دلها نيز شيطان شد موکل کند تار از گنه آئينه دل دهد از توبه ما را خواب خرگوش ز خاطر مرگمان سازد فراموش دهدمان وعده امروز و فردا که نزد حق کندمان خوار و رسوا نصيب آن کسي فرد است اندوه به قلبش بار حسر

تها چنان کوه که دور عمر وي بر وي دليل است طلبکارش خداوند جليل است از او پرسد که اندر دار دنيا که اسباب سعادت بد مهيا چرا گرديدي از امروز غافل نمودي عمر طي در راه باطل به دنيا خويش را کردي تو بدبخت کنون بايد که در آتش کشي رخت همي خواهم ز درگاه الهي که ما را دور دارد از تباهي در آردمان به زمره مردمي خوش که از نعمت نگرديدند سرکش به دورند از ريا و خودنمائي همه نزديک طاعات خدائي به راه حق ز جان و سر گذشتند به نور حق دل و گلشان سرشتند تمامي همشان مصروف آنجا است ز عشق دوست سرشان پر ز سوداست به فکر آنکه فردا نزد يزدان نباشند از عملهاشان پشيمان


صفحه 18.