حكمت 318











حکمت 318



[صفحه 104]

هلا عمري کز آن فرزند آدم تواند زد ز عذر از گنه دم بدان آن زندگي تا شصت سال است چو شصت از شصت شد عذرت محالست کجا عذر گنه ديگر پذيرند سر راه از گناهت سخت گيرند چو حق مي‏نشنود از تو بهانه بزن تير مرادي بر نشانه ز چل چون بگذرد دور جواني به گمراهي نشايد اسب راني قوا در چل همه گردند کامل سزد در چل نمائي توشه حاصل به چل گر رو به طاعتها نياري نخواهي ديد روي رستگاري مده بيهوده فرصت را تو از دست مگو تا شصت باقي وقت من هست به هفتاد و به شصت اشخاص بستند دل و پس بار در پنجاه بستند گرفتم تا به هشتادت شود زيست به هشتاد و نود اين زندگي نيست گر احيانا رسيدت عمر بر صد عبادت را نيابي ره به مقصد قوايت جملگي افتاده از کار به يک دست عصا دستي به ديوار نه در پا قوت رفتار داري نه در پيکر توان کار داري دو چشمت را نياز افتد به عينک دو گوشت هم شود محتاج سمعک به سختي گر به چنگ افتد دو نانت جويدن را نه دندان در دهانت سپيدي در سر و ريشت عيان است همه برف آب از چشمت روان است عزيزانت به تو گرديده دشمن ز خدمت کردنت بي زار و تن زن زده هستي تو بر دستشان بند ز جان بر مردن تو آرزومند بدون تاب و توش و زور و قوت خدا را کي تو

اند برد طاعت


صفحه 104.