حكمت 313











حکمت 313



[صفحه 99]

به بوبکر و عمر ديگر به عثمان خلافت را چو طي گرديد دوران اميرالمومنين مسند نشين شد به جا يک چند روزي حق مکين شد زبير و طلحه از کيد و جناثت به سر پختند سوداي رياست معاويه به شام از بهر شاهي براي خويش چيده دستگاهي خلافت را به شاه چرخ کرياس بدون فتنه خواهان ابن عباس لذا اين فکر را مي‏کرد دنبال که در کارش کسي ننمايد اخلال ز شه درخواست او تا روزکي چند کند دست آن سه را در کارها بند ز کشور تا که يکسر کار شد صاف ز بدخواهان بدرد سينه و ناف وز اين سو بود نزد شه هويدا به کاري گر گمارد آن سه تن را فتد در چنگشان سرشار تا سود شود چشمان ملت زان سه پر دود از آن سه هر يکي گر کامرانست به جان شه ز سود وي زيان است ز عبدالله لذا رايش نپذرفت بدو ز انديشه روشن چنين گفت نمودم مشورت گر با تو در کار تو راي و فکر خود نيکو به کار آر مرا بنماي در ره رهنمائي ز رايت گر گرفتم من جدائي ز فکر من به مغزت تا که پرتو فتد بر امر من ميباش پيرو هزاران را ز نزد من هويدا است تو را چشم خرد زان کور و عميا است بگو رايت نبد کر بر صوابم مشو دلگير زان رخ بتابم


صفحه 99.