حكمت 312











حکمت 312



[صفحه 98]

از آن تابنده مهر چرخ دانش يکي از مشکلي آمد بپرسش بجا شرط ادب گوئي نياورد ز خيل سائلين خود را نه بشمرد بدو تا شاه آموزد ادب را بگيرد ياد آئين طلب را بگفت از دانشت گر هست سهمي بپرس از دانشي کان را بفهمي بتابد نور دانش بر روانت ز ناداني کند آسوده جانت نه آن کز راه جهل و شوربختي کشي مسئول را در راه سختي به جاي آنکه بر دانش فزائي ز ناداني دري بر رخ گشائي هر آن جاهل ز عالم علم اندوخت تو گوئي خود چراغ علم افروخت به بيراهه اگر عالم قدم زد به خط علمش از بطلان قلم زد چو گمراهان چو او راهي برآورد مخوان او را تو ديگر دانشي مرد


صفحه 98.