حكمت 309











حکمت 309



[صفحه 94]

يهودي مردکي روزي خزف سفت بدان حضرت ز طنز و سرزنش گفت چو پيغمبر شما را از ميان رفت تنش در خاک و جان بر آسمان رفت هنوز از وي بدن روي زمين بود شما را اختلاف و جنگ و کين بود پيمبر را رعايت حق نگرديد حقوقش را به زير پي سپرديد ز سوئنيتش چون بود آگاه به پاسخ با يهودي گفت پس شاه نزاعي ما به حق وي نداريم متين و محکم امرش مي‏شماريم عيان در جانشينش اختلاف است به جاي شير روبه در گزاف است و ليکن بعد بگذشتن ز دريا شما را بود تر از آب پاها خدا را وصف از موسي شنيده شکاف نيل را با چشم ديده ز قعر بحر که جز آب ناديد بلند از تابش خور گرد گرديد به آب افتادن فرعون و لشگر به آتش گشتن از آن آب همسر به چشم سر همان آيات ديديد ز دريا پا چو در صحرا کشيديد در آنجا مردمي در بت پرستي همه ديديد و پس از فرط پستي ز ديد آتش به جان پاک موسي از او کرديد بتهائي تقاضا زده يکسو حيا و آب و آزرم پرستش را ز بت باشيد سرگرم کليم‏الله چون اين حرف بشنيد به چشم خشم پس در چشمتان ديد بگفت اف بر شماها قوم نادان که با ديدار آن آيات و برهان هنوز اينگونه گمراهيد و بد دل صنم را بر صمد هستيد مايل بدان قوم مسلمان حق پرستند نه چون قوم يهودان زش

ت و پستند


صفحه 94.