حکمت 303
[صفحه 88] زبير و طلحه چون آماده جنگ شده کردند سوي بصره آهنگ حيا را پرده در آنجا دريدند بساط کينه را تجهيز ديدند ابا حمزه انس فرزند مالک که بد راه خلاف شاه سالک چو دربان او به خانه مصطفي بود زبير و طلحه را او رهنما بود علي و با انس با آن دو کج سر شدندي گرد روزي بر پيمبر رسولالله ز سر سرپوش بگشود زبير و طلحه را اينگونه فرمود که زود از شماها بر علي تنگ شود عرصه به دو باشيد در جنگ فلک چندي به دور خويش چرخيد سر پا جنگ اندر بصره گرديد اميرالمومنين از بهر ارشاد انس را جانب بصره فرستاد ز احمد ياد آرد طلحه را راز مگر دارد ز راه کينهشان باز به سوي بصره سالک پس انس گشت به تير کيد طلحه تيررس گشت فريبي گوئيا از آن دو تن خورد رسالت را به خوبي سر نياورد به کوفه شد به نزد شاه حاضر روايت گفت شد محوم ز خاطر چنين بيدين چو ديدش خسرو دين چنين در حق وي فرمود نفرين که اين مطلب که گفتي گر دروغ است دلت از نور ايمان بيفروغ است خدا بر تو زند بيضاء لامع که دستارش نيارد گشت مانع ز پيشاني شوي آن گونه مبروص که گردد جبههات منحوس و منقوص ز چشم انداز مردم هر چه کوشي نياري آن سپيدي را بپوشي روايت کرده آن را وي که آن ديد انس را جبهه در دم گشت اسپيد دعاي شه ز صورت برد آبش نديدي کس سپس جز با نقابش
صفحه 88.