حکمت 284
[صفحه 71] تن پاک پيمبر را چو در خاک شه دين کرد با قلبي ز غم چاک به سوکش جوي خون از ديده بگشود خطابي با رسولالله بنمود شکيب و صبر اگر چيزي بود خوب به مرگ تو بود اندوه مطلوب به سوک ديگران زشت است اندوه ولي بار فراق تو است چون کوه ز درد و محنت آتش به جان است نکو در مرگ تو آه و فغان است گريبان گر بدرم در عزايت زنم گر لطمه بر صورت برايت بر مردان نه آنها عيب و آهو است که بهر چون توئي بسيار نيکو است جگرمان پر ز سوز است و گداز است دريغا شام هجرانت دراز است صباح ما پس از تو شام تار است به چشم ما چنان شب روزگار است
صفحه 71.