حكمت 269











حکمت 269



[صفحه 57]

به حق آنکه بر پا زو جهان است ز قدرت شامش از روزش عيانست چو از خورشيد گيرد نور و پرتو شب تاريک پيدا سازد از نو ستاره صبحگاه از وي درخشد وز او انوار بر دلها ببخشد شبان و روزها صبح و سحرگاه از او پيدا و پنهان گاه و بيگاه که اين دوران که بينيد اين چنين نيست هماره هر پر از جور و کين نيست اگر گردان به بدخوئي سپهر است فلک پر خشم و کين خالي ز مهر است خدا کي خلق خود را واگذارد به زودي اين زمان را بر سر آرد فلک چرخي زند گردون بگردد جهان طومار ظلمت در نوردد نسيمي جانفزا خواهد وزيدن درخت باغ دين خواهد چميدن نقاب غيبت از رخ حجه الله در اين شب برکشد گاه سحرگاه شود خورشيد دين چون صبح طالع درخشد چهره‏اش چون برق لامع سلاطين را به خاک ره نشاند ز هر گردنکشي کيفر ستاند


صفحه 57.