خطبه 057-با خوارج











خطبه 057-با خوارج



[صفحه 9]

پس از تحکيم و بعد از جنگ صفين خوارج شد چو خارج از ره دين بشه دادند ناشايسته نسبت که کافر گشت بايد کرد توبت به درد آمد از اين مطلب دل شاه به نفرين گفت با آن قوم گمراه وزد بر جانتان آن سهمگين باد که از آن نخلها از پا درافتاد عذاب حق فرو گيرد شما را نماند از شما يک تن به دنيا نمايد غرس تا نخل رطب را گشايد بر سخن گفتن دو لب را خدا نسل شما مقطوع سازد نماند کس که بجهد يا بتازد نمايدتان بدانسان خوار و نابود که بر گردون شود از ريشه‏تان دود مرا گوئيد بعد از دين و ايمان پس از آن رنج و تاريخ درخشان پس از آن جنگهاي سخت و سنگين که با کفار کردم در ره دين کشيدن آنهمه سيف مهند زدودن زنگ غم از چهر احمد به نفس خود کنون بر کفر اقرار کنم از چون من اين نبود سزاوار نخواهم رفت بر راه ضلالت به مقصدتان نخواهم گشت آلت از اين کج راه راه راست پوئيد دگر بار اين سخنها را نگوئيد به جاي پاي اول پا گذاريد سر تسليم بر خاکم سپاريد هلا زودا که بعد از من ملاقات کنيد از دهر خواريها و آفات پس از من از ستمکاران امت ستم بينيد و ظلم و جور و نقمت سراتان مي‏شود از بيخ ويران بدنتان طعمه شمشير بران شما را دربدر کردن ز خانه شود رسم سلا

طين زمانه ستانند از شما هر مال و اموال براي خويش اگر خروار و مثقال


صفحه 9.