حکمت 261
[صفحه 47] الا مردم در اين دنيا دو دستهاند که هر يک دل به يک معشوقه بستهاند يکي از فکر کوته بند دنيا است يکي از فکر والا فکر عقبا است يکي بهر جان تيمار خوار است يکي بر آخرت سرگرم کار است جهان ليکن چنان از بنده خويش ربوده دل فکنده استش به تشويش که پاک از ياد عقبا رفته بيرون فقط از فکر در آتش جگر خون زر و مالي ز هر جا گرد آرد به فرزندان همي خواهد گذارد خودش در تنگدستي خوار و ترسان که تا عشرت کند وارث به دوران به سختي روزگاري در فشار است ولي شوي زنش زو شادخوار است به سود ديگران اين مرد بدبخت کند طي عمر و در دنيا کشد رخت ولي دوم که دل زين آب و گل کند به کار آخرت گرديده دلبند بدون فکر و رنج و کار و کوشش جهان خود ميگذارد رو به سويش به دنيا هم به دستش ميفتد زر ز عقبا نيز آسان ميبرد بر به دنيا رسته از بند مهالک به عقبا راحتي را گشته مالک به دنيا زيسته شادان و خرسند به عقبا خرم از کارش خداوند به دنيا و به عقبا سود کرده خدا و خلق را خشنود کرده هر آن حاجت که اين کس از خدا خواست برآرد حاجتش حق بي کم و کاست به هر حاجت به يک جنباندن لب روا سازد خدايش عرض و مطلب
صفحه 47.