خطبه 054-درباره تاخير جنگ











خطبه 054-درباره تاخير جنگ



[صفحه 276]

گمان کردند چون ياران به صفين که باشد کند در جنگ آن شه دين شده قلبش دچار شک و ترديد که بايد صلح کردن يا که جنگيد يکي شخص اين سخنها را به شه گفت به تندي شه در پاسخ چنين سفت به حق سوگند که نبود مرا باک که افتم کشته در اين دشت و اين خاک به بحر مرگ خواهانم کز اخلاص نهنگ‏آسا شناور گشت غواص ز دشت جنگ نبود باک هيچم که بازوي دليران را بپيچم به جانم گر ز دشمن آتش آيد پذيرايش چو آب استم خوش آيد کنيد اين گفته را از لوح دل حک که در دشمن کشي دارد دلم شک درنگم بهر آن شد کز غوايت رسند اين مردمان اندر هدايت مگر پيدا شود رسم و ره حق به من اين ناحقان گردند ملحق مگر خفاشها با چشم کم‏نور ضياء و نور من بينند از دور از اين تيره ولي بيرون بيايند هدايت گشته سوي من گرايند اگر راه هدايت قوم گمراه بجويند و شناسند آن ره از چاه هزاران بار نزد من نکوتر که تيغ از خونشان سازم نکوتر و گر نه زود باشد در قيامت شوند اينان گرفتار ندامت خميده پشت از بار گناهان شوند از سرنگون در چاه نيران


صفحه 276.