حكمت 225











حکمت 225



[صفحه 9]

حسن جان زد چو بالا گرد پيکار عنان صبر را محکم نگهدار مکن در جنگ دشمن پيشدستي که گر کردي ستم را مرکز استي و ليکن گر دليري رخش راند به ميدان و تو را در جنگ خواند چسان تازد به صد صعوه شهباز تو اينسان سوي وي با حمله ميتاز چو خواهان است او با تو ستيزد چنانش زن که هرگز برنخيزد به جنگ آن کس که شد اول مبارز به چنگال ستم خوار است و عاجز چو مغرور آن ستمگر است بي‏باک ز بي‏باکي بيفتد خوار چون خاک کشد دست ستم از زين به زيرش به کردار خودش سازد اسيرش به ميدانها بسي من رخش راندم به کين ليکن نخستين کس نخواندم دليران جانب خويشم کشيدند ز تيغم زهر نابودي چشيدند


صفحه 9.