خطبه 053-در مساله بيعت
[صفحه 274] چو دور عمر عثمان بر سر آمد مرا روزي بسي مشکلتر آمد هجومآور به من گشتند مردم به زير پا شدم نعلينها گم همه مردم چو اشترهاي عطشان که سوي آبگاه آرند جولان زمام و بند زانو را گشوده عنان از ساربانان در ربوده پي بيعت ز عارف تا بعامي چنين در گرد من شد ازدحامي به حدي که کمان کردم که بر من هجوم آوردهاند از بهر کشتن و يا از بهر قتل قرن و همسر چنين بالا روند از دوش و از بر به بيعت تا فشردندم ولي دست به هر روزي يکي قلب مرا خست زبير و طلحه نقض عهد کردند به جنگ بصره جد و جهد کردند معاويه ز ميدان اسب درتاخت به شام او کوس استقلال بنواخت يکي روز دگر خيل خوارج ز زير بيعتم گشتند خارج ولي من نيک پشت و روي اين کار بسنجيدم کز آن گردم خبردار به قدري روز و شب در رنج و در تاب بيفتادم که رفت از ديدهام خواب بديدم پيش پاي من دو راه است يکي نکيو يکي ديگر گناه است يکي جنگيدن با قوم کافر يکي کافر شدن بر دين داور يکي سختي جنگ اينجا کشيدن يکي بر نار در آنجا رسيدن خدا تا بدهدم از نار زنهار به جان رنج جهان گشتم خريدار زدم مهميز بر رخش سبک خيز فکندم راسشان با صارم تيز
صفحه 274.