حكمت 215











حکمت 215



[صفحه 237]

چو بادام آنکه بر هم لب گذارد بزرگي را بدام خويش آرد بداد و عدل هر کس کرد رفتار بگردش دوستان گردند بسيار بگيتي رادمردي ارجمند است که با خوهاي نيکو پايبند است مي لذت ز بخشش گر بجام است چو منت نيست آن نعمت تمام است و گر بخشيد و کس زخم‏زبان زد مر آن گيرنده را آتش بجان زد نه تنها نيست آن ايثار نعمت ز بخشنده است برگيرنده نقمت ز سختيها بدوش هر که بار است بزرگي خاص او در روزگار است بزرگ است آنکه با رخسار چون گل کند رنج خلايق را تحمل بجانش گر کسي بد خصم و دشمن ز نيکي افکند بندش بگردن دل دشمن به نيکي گرم دارد که بغض و کينه‏اش از دل گذارد اگر آن خصم باشد بيخرد مرد همه نيکي بديد آنگه بدي کرد خلايق پيشتبان مرد نيکو شده از دشمن تا بند بازو


صفحه 237.