حکمت 202
[صفحه 228] دري از گنج حکمت شاه وا کرد سخنها دلنشين و خوش ادا کرد ز بسکه اين گهرها آبدار است بپا تا چرخ آنها پايدار است بداد و در دهش هر دست باز است دو صد در ز آبرو سويش فراز است بحلم و بردباري آنکه کوشد عيوب و زشتي خود را بپوشد ز زخم نيش بيند نوش و خندد برخ در از نکوهشها ببندد بکار عفو با آن ارجمند است بگيتي سرخوش و پيروزمند است گناه زيردستان چون گذاري سر از چرخ زبردستي برآرد بتو هر کس بکار بيوفائي است از او تکليف دوري و جدائي است چنين کس آشنائي را نشايد بدو بيگانگي شايست و بايد درونش را ز دوريها برنجان بدو زشتي کارش را بفهمان بشورا هر کس اندر کار بشتافت بمقصد نيک و آسان رفت و ره يافت براي خود و گر که تکيه زد کس زده چون غرقه چنگال در خس چو راي يکنفر سست است و واهي فکند او خويشتن را در تباهي به پيشامد هر آن کس پرشکيب است بدرد و رنج خود نيکو طبيعت است بصبر از خويشتن رانده بلا را بدفع درد و غم جسته دوا را وليک آنکس که در سختي است بيتاب برد از چهر مردي رونق و تاب بکينش چرخ گردون گر رونده است بکارش چرخ را ياري دهنده است چو پيش آرد زمانه خير و شر را بسان آسيا سايد بشر را بجاي فر و نيروي جواني بيارد ض عف و پيري ناتواني که سختي جزع نيز اين چنين است جزع يار جهان با مالکين است ز بيتابي اگر تو رخ بتابي بر اين سرسخت دشمن دست يابي ز دست آرزو گر در امان بود کسي او با سپهرش سرگران بود قواي غم بدهر ار يورش آرد تمامي را بزير پي سپارد بدل آري بشر گرد شد توانگر در اين گلشن چو سروي بر کشد سر اگر بر هوش خويش انسان امير است بچنگ آرزو خوار و اسير است بسر او را از خواهش پالهنگ است به پيش پاي خواهش پاش لنگ است گذارد گر ز دست اين نفس و خواهش کجا هوش و خرد افتد بکاهش بخواهش گرد خرد بدهد امارت خرد آن خواهش آرد در اسارت چو انسان تجربت در دهر آموخت ز دوران در درون انوار افروخت بموقع شعلهاي زان نور تاباند ز تاريکي و سختي خويش برهاند بهر کاريکه ميخواهد محقق شود با کامرانيها موفق بمردم هر که ره با دوستي برد بدام خويشتن ياراني آورد برد زين کار نفع و سود سرشار فراهم گرددش ياران بسيار بجاي نيکي از مردي بتو بد شد و راه نکوئي از تو شد سد درونش زان بديها از تو رنجيد بخشم و تندي از تو روي تابيد مباد از وي کني آسوده دل پاک که گر کردي درافتي بر سر خاک دل دشمن بود پرمکر و ريمن مباش از مکر و ريمنهاش ايمن بزرگان که ز مکر دهر رست ند کجا آسوده از دشمن نشستند
صفحه 228.