حکمت 190
[صفحه 217] بوصف مردمان لاابالي چنين فرمود شاه ذوالمعالي که آنها مردماني ناشناساند بغوغا موجب بيم و هراساند اگر گاهي شوندي جنگ افروز ز بسياري بدان جنگاند پيروز چو بين خلق بينام و نشاناند ز زجر و حبس و زندان در اماناند چو طي گرديد در دعوا زد و خورد بدر بيني که هر يک خويش را برد شده گرد و کسي را کرده مضروب پراکنده شده طرزي خوش و خوب بطرز ديگري نيز اين روايت رضي فرموده گرديده حکايت که اندر جمعشان گفتا زيان است برفتن نفعشان نيکو عيان است ز خسرانشان بگفتندش شکي نيست وليکن بازگو که سودشان چيست بگفتا چونکه هر يک پيشه دارند ببازار و محل سرگرم کارند ز کار و کسب خود چون دست بردار شوندي کار مردم ميشود زار بلي چون کارگر در اعتصاب است تمامي نقشها نقش بر آب است جهان را کار ميگردد معطل امور خلق ماند خوار و مهمل ولي چون توده رو در کار بنهاد بکشور چرخها در گردش افتاد ز بناها بناها بر اساس است ز بافنده به پيکرها لباس است ز نانوا تا که پارو در تنور است به خوانها نان و دلها پرسرور است لذا تا پيشهور در اجتماع است بکسبش خلق از او در انتقاع است
صفحه 217.