حكمت 186











حکمت 186



[صفحه 214]

براهي روزي آن حضرت روان بود خلائي بد پليديها در آن بود ز چشم پاک شه در آن نظر کرد به پند آنگاه ياران را خبر کرد که اين است آنچه در دهر و زمانه به خيلانش گزيدند از ميانه براي آن بر وي هم زده چنگ چو گرگ و سگ برايش خلق در جنگ به جمع آن شما بوديد ديروز تمامي سرخوش و شادان و پيروز وليک امروز اينسان زشت و بد بو است به زحمت مغز از گند بد او است به قبرستان و مبرز از بصيرت نظر جانا کن و بپذير عبرت در آنجا نعمت دنيا عيان‏اند در اينجا جمع نعمت خوارگانند بخاک اين هر دو را گر کس بينباشت همانا رنگ و بو همرنگ همداشت خنک آنان که از زحمت رميدند به چشم عبرت اين نعمت بديدند دماغ از بوي اين بد جيفه بستند به کرکسهاش بسپردند و رستند بقصر عشق گشته نسر سيار پر افشاندند بر اين زشت مردار


صفحه 214.