حكمت 185











حکمت 185



[صفحه 213]

کسي از مردمي پوشيد اگر چشم مرا از کار زشت آورد بر خشم در آن موقع غضب شد در درون تيز به قلبم آتش کينش شرر بيز در آن ساعت در آن موقع در آنحال نخواهم خشم خود را کردن اعمال که تا آنکو به من در عيب جوئي است ز طعن و سرزنش در زشت گوئي است نکوهش را به من چون راه جويد بطرز دوستي غمخوار گويد که کاش از خشم و کين بودي به دوري نمودي پيشه‏ات حلم و صبوري چو آمد قدرت و نيروت در چنگ بکوبيدي سر بدخواه بر سنگ و گر از فرهوش و توش و نيرو بسوي کين و کيفر کرد مي‏رو مرا گويند گفت از روي اعراض چه خوش بود ارشدي در عفو و اغماض ولي من را زمام نفس در دست بود از خشم خواهم پنجه بشکست اگر چون بحر قلزم موج دارم بسان کوه سنگين برد بارم به آب حلم نار خصمي و کين دهم گاه غضب از خويش تسکين که راه حرف کس در من بجويد بکارم ليست يا کو لو نگويد مرا از لطف حق دل غرق نور است لو و ليت ز کردارم بدور است


صفحه 213.