حكمت 182











حکمت 182



[صفحه 210]

خدنگ مرگ از هر سو روان است بشر آن را هدف هست و نشان است بهر ساعت غمي او را بيابد بهر دم رنج سويش مي‏شتابد حوادث سيل وش سويش روانند توانائيش را يغما گرانند ز شهد دهر جا مي‏داد بر دست گه نوشش نفس در سينه بشکست و گر يک لقمه از رحمت خورانيد به زحمت از دورن بيرون کشانيد گر انسان نعمتي اندر جهان يافت دگر نعمت به تندي روي از او تافت اگر روزي بسويش روي آورد ز دور و عمر او يک روز کم کرد لذا ما در جهان با مرگ ياريم جز آن راهي به پيش پا نداريم اميد آنکه اندر دهر ماندن همان آب است سائيدن بهادن بنائي را فلک بنياد و پيوند نزدکش ناگهان از پي بيفکند ز جائي گر بما مالي رساند دمي ديگر بخواري پس ستاند جهان باشد به ويراني بنايش نباشد راحتي اندر سرايش جواني و بهاء کامراني بدل سازد بضعف و ناتواني رخ سيمين و ابروهاي مشکين به عکس آن شد سيه وان گشت سيمين قدي کان راست چون سرو روان بود بسالي چند بعدش چون کمان بود بلي رسم و روش از گيتي اين است جهان را داب و ديدن اين چنين است


صفحه 210.