حكمت 181











حکمت 181



[صفحه 207]

چو پيغمبر از اين دنياي فاني قدم زد در سراي جاوداني جهان خالي شد از نور نبوت به تيه گمراهي افتاد امت سفارشهاي احمد زير پا رفت علي مرتضي را بس جفا رفت به گاهي نامساعد در سقيفه شدند از بهر تعيين خليفه بهم افتاده انصار و مهاجر فتن را آسيا گرديده دائر ابوبکر و عمر اين سو ستاده ستاده آن طرف سعد عباده خلافت را بجستندي وسائل تراشيدند ناموزون دلائل بدوزد تا براي خود گلاهي عمر مي‏خواست بر بوبکر شاهي بدو از کذب گفت اندر متاعب نبي را چون تو بودي يار و صاحب کنون اين جامه بر قد تو زيبا است خلافت چون تو را خواهان و جوياست به بيعت پس بزد بر دست وي دست بدين نيرنگ ره بر ديگران بست اميرالمومنين چون آن خبر را شنيد آن زشت گفتار عمر را ز لعل پاک الماس و گهر سفت دليل مثبتي آورده و گفت شگفتا با پيمبر هر که صحبت نموده است او بود سلطان بر امت و ليک آن کو نبي را بوده ياور انيس و يار و داماد و برادر ز هر جانب و را خويش و تبار است ز حق مطلق خود بر کنار است عجب دارم از اين بي‏شرم مردم که اين اندازه شد آرزمشان کم نبي را ارث از دختر ربوده بدامادش چنين خصمي نموده علي را حق و خويشي برده از ياد خلافت را گلوها کرده پر ب

اد سپس گوهر بجاي لفظ بنشاند به بوبکر اين دو شعر چون شکر خواند که گر بهر تو شد ثابت خلافت به ميل مردم و اجماع امت کساني را که بودي راي صائب در اين شورا همه بودند غائب در آنجا مردمي کامل نبودند تو را جهال بر خود شه نمودند و گر اين جانشيني و خلافت بود حقت ز خويشي و قرابت کسي که خويش پيغمبر ز هر راه بود زيبد بر امت او شود شاه از اين امت من از هر باب هشتم نبي را جانشين و قوم و خويشم در اينجا مطلبي اندر ميان است مرا روي سخن با سنيان است حدود سيزده قرن اهل تاريخ در اينجا کرده دقت ريشه و بيخ به آب و تاب با تشريح و تزمين بدفتر اين سخن کرديد تدوين وليکن بازبوئي از حقيقت نه برديد و برويند از طريقت همه با شيعيان شه بجنگيد به تصديق حقيقت در درنگيد خدا را بيش از اين ره کج مپوئيد جواب ار هست با من آن بگوئيد


صفحه 207.