خطبه 046-در راه شام











خطبه 046-در راه شام



[صفحه 256]

پي پيکار و رزم مردم شام برون شد چون که شاه نيکفر جام چو پاي اندر رکاب رخش بگذاشت به درگاه الهي دست برداشت دعائي خواند و هر مرد مسافر سزد آن را چو حرز آويزد از بر خداوند از رنج و زحمت راه پناه من توئي در گاه و بيگاه مرا تو از تعبها وقت رفتن ز مکروهات گاه بازگشتن ز سوء منظر اندر مال و اولاد که از درد آرد انسان را به فرياد تو هستي در تمام اين متاعب پناه و پشت و يار و مير و صاحب تو همراه مني اندر سفرها نگهدار کسانم در حضرها مرا اندر وطن تو جانشيني به غربت هم انيسي نازنيني به تو اين هر دو در يک وقت جمع است چو ضوء و شمس و همچون نور و شمع است تو را اين دو صفت جزء جلال است به جز تو بهر ديگر کس محال است نباشيد هيچ مستخلف مصاحب نگردد هيچ مستصحب مراقب کسي که جانشينم در وطن شد به غربت کي تواند يار من شد وليک اين هر دو گيرد از تو انجام به يکدم مي‏کني در هر دو اقدام


صفحه 256.