حكمت 141











حکمت 141



[صفحه 181]

هر آنکه قدر و جاه خويش نشناخت به درياي تباهي خود درانداخت و گر که پايه خود را بداند بگردون پايه شوکت رساند در آن روزيکه هستي گشت موجود بدان منظور از آن شخص بشر بود بشر اندر جهان آفرينش يگانه گوهري باشد پر ارزش براي خاطر او آسيا وار بگردش هست و برپا چرخ دوار به بزم او دو مشعل ماه و خورشيد دو دربان بر درش کيوان و ناهيد در اين مزرع چو دهقان دانه مي‏کاشت نظر بر دانه همچون بشر داشت که او اول شناسد خويش را قدر در اين محفل نمايد جاي در صدر کند در خلقت خود چون تدبر بر دره سوي خالق با تفکر بداند راه و رسم زندگي را به پيمايد طريق بندگي را زمام از چنگ نفسش بگسلاند به قاف قرب حق خود را رساند


صفحه 181.