حكمت 135











حکمت 135



[صفحه 168]

عيال و نان‏خوران مرد اگر کم بود اندر جهانش نيست پر غم ز آسايش بر او نيمي است موجود که خرجش نيست گر دخل است مسدود کفش خالي گر از دنيار و مال است ز کم خرجي خوش و آسوده حال است بگيتي آن نکومردي است عاقل که دل از مردمان بر او است مايل کمندي از خرد بگرفته در دست بدو از دوستي خلق‏اند پيوست جواني که به خود در سختگيري است همان سختي بدان نيمي ز پيري است نشايد بر جهان تيمار خوردن بدست خود گلوي خود فشردن بسا چهر نکو اندر جواني بديدم زرد و از غم زعفراني بسا پيري که غم را برگران داشت رخ خود را به رنگ ارغوان داشت


صفحه 168.