خطبه 044-سرزنش مصقله پسر هبيره











خطبه 044-سرزنش مصقله پسر هبيره



[صفحه 251]

بني‏الناجيه بي دين و آئين پس از پايان کار و جنگ صفينز کوفه بر مدائن گشته خارج شدندي يار و همدست خوارج شه دين (معقل ابن قيس) بيرون فرستادش که تا آرد شبيخون سبک (معقل) ز شهر کوفه جنبيد به خيل طاغيان نيکو بجنگيد خوارج شد به خون و خاک غلطان اسيراني به دست آمد از ايشان چو (معقل) جنب (خوزستان اهواز) به شهر (ارده شير خره) شد باز در آنجا (مصقله ابن هبيره) ز نزد شه حکومت داشت در ره اسيران جملگي از درد نالان پناهنده بدو گشتند و گريان ز (معقل) (مصقله) آنان خريدار به پانصد از هزاران شد ز دينار بنا شد دين را وقتي معين ادا سازد بدون حيله و فن چو موعد رفت و آمد گاه پرداخت قمار بدحسابي مصقله باخت به فرق نام گرد ننگ انگيخت سبک ز اهواز سوي شام بگريخت شه دين گفت روي (مصقله) زشت خدا سازد که راهي زشت بنوشت به جا آورد فعلي چون بزرگان که کرد آزاد از بند آن اسيران ولي چون بندگان بگريخت از دين قرين شد نام وي با زشتي و شين به مدح وي زبان نگشوده مداح به قدحش تر زبان گرديد قداح مصدق کار نيکش ناستوده دري از سرزنش بر وي گشوده اگر مي‏ماند از او از بابت زر گرفتيم آنچه مي‏بودش ميسر نمي‏گشتيم باقي را طلبکار مگر گاهي

که مالش گشت بسيار در اين قرضش همي داديم مهلت که تا در چنگش آيد مال و مکنت کند پيدا توانائي پرداخت ولي از کم ولي او زهره را باخت (به بانگ) من (براتي) دون (واخواست) بد او را بيجهت از آبرو کاست


صفحه 251.