حکمت 127
[صفحه 161] يکي افراشته باشد خدا را که هر روزي ندا بدهد شما شماهائيکه اهل اين جهانيد به مال و جاه آن دل دادگانيد نباشد دارد دنيا مرکز زيست در آن کس ماندني نابوده و نيست براي مرگ فرزندان بزائيد براي طي شدن زر گردآريد بناها که ز کوششتان سرپا است همه از بهر ويراني مهيا است از اين منزل چو بايد بار بستن نشايد فارغ اندر آن نشستن ز مال و خانه و فرزند و از زن منه جانا دل و آسان بزن تن فلک چون خواهدت کوبد به سر سنگ اجل چون در گريبانت زند چنگ به صد خواري کنند از خانهات دور زنت دنبالت آيد تا لب گور ز مال و زر که بهرش رنج بردي به زحمت گرد کردي و نخوردي فقط ز آنت کفن آرند تنپوش سپس سازند يکبارت فراموش بنابراين بفکر خويشتن باش پي روز درودن تخم ميپاش بکن کاري که چون مرکب جهاني از اين ميدان ميان ره نماني
صفحه 161.