حکمت 125
[صفحه 155] چو از صفين شه دين بازميگشت به قبرستان برن کوفه بگذشت به ويران گورها تا ديده بگشاد چنين از حال دنياشان خبر داد شماها که برون از اين جهانيد سراي ترس و غم را ساکنايند به بي آب و گياه دشتي دچاريد گرفتار قبور تنگ و تاريد بناچاري نهاده دل به غربت اسير گرد و خاک و رنج و کربت ز خانه و ز زن و فرزند دوريد انيس کرم و خاک و مار و موريد ز ماها جمله پيش افتاد گانيد به راه حشر و پرسش کاروانيد ز ما اهل جهان دل پر ز تشويش يکي منزل ز حکم حق شده پيش اگر ما از شما واماندگانيم به زودي مر شما را پيروانيم ز خانه و ز زن و فرزند و آثار اگر خواهيد اينگونه است اخبار سراها بر ديگر اشخاص مسکن شد و کردند در آنها نشيمن زنانتان با رفيقان کرده شوهر کشيده اجنبيشان تنگ در بر ز رو اموالتان بيرنج و زحمت ميان وارثان گرديد قسمت شما اينجا دچار تنگي گور شده چشم و دهانتان مرکز مور وليکن جانشينان مست و مدهوش ز زن و ز زرتان در عيش و در نوش خبرهاي جهان ما چنين است بگوئيد ار در آنجا غير اين است پس آنگه لعل گوهر بار بگشود به ياران رو نمود اينگونه فرمود خدا گر در سخنشان اذن و فرمان عطا ميکرد ميگفتند اينسان که بهر هر که رهرو سوي عقبا است نکوتر توشه پرهيز و تقوا است شما تا فرصتي در دست داريد ز تقوا توشهها در چنگ آريد
صفحه 155.