حكمت 114











حکمت 114



[صفحه 141]

هر آن کس وقت و فرصت را ز کف هشت بلوح جان خطوط از غصه بنوشت بزندان ندامت گشت مبحوس بهم سايد دو دست درد و افسوس دلا وقت خودت از دست مگذار بهنگام خودش هر کار بگذار چو بيخود وقت را از کف گذاري بنزد عاقلان عذري نداري کني صنايع چو وقت و گاه و هنگام برد تاريخ با زشتي تو را نام بسان ابر فرصت در گذار است بکن کاريکه اکنون وقت کار است اگر بيهوده اوقاتت تلف شد خدنگ غصه را جانت هدف شد ز دستت گر که وقتت گشت بيرون نگون اورنگ و بختت گشت وارون کنون که وقت و گاه فرصتت هست مده کار نکو اي دوست از دست بخاک درگه حق چهره مي‏ساي براه طاعت وي سخت کن پاي جواني را تو چون خرم بهاري نشان در باغ نخل ميوه داري که آندم که درخت عمر پژمرد ز نخلت ميوها شيرين توان خورد


صفحه 141.