حكمت 111











حکمت 111



[صفحه 139]

از آن گنجور سر لايزالي يکي يک روز شد اندر سوالي که حال خويش اي شه گو چساني درون پردرد يا خرم رواني بپاسخ شه سرودش گو چسان است کسيکه سوي نابودي روانست بتن دارد اگر برد بقا را بپيمايد همي راه فنا را و حال آنکه اندر تندرستي است دچار رنج و بيماري و سستي است ز جاي امن خود در بوک و بيم است بلا و ترس و اندوهش عظيم است بفردايش نداند حال چونست دلش از هول دهشت غرق خونست


صفحه 139.