حکمت 110
[صفحه 138] بهنگامي اگر تقوا پديدار بگيتي گشت و نيکي رفت در کار فساد و کين ز دلها رخت بربست صلاح و دين بجاي کينه بنشست در اين دوران اگر در قلب مردي ز مرد ديگري بنشست گردي ز سوئظن بحقش بدگمان شد ستمگر اين بدان در حق آن شد زمان را ور بدي گرديد چيره درونها شد ز زشتي تار و تيره خلايق ور به تيه شوربختي بمردم روي کرد افساد و سختي در اين دوران ز حسنظن نيکو گر اين نيکو گمان شد در حق او ز حزم و احتياط اين مرد شد دور بحق آن شده بيهوده مغرور چو قلب مردمان پرشک و ريب است گمان نيک در حقشان فريب است تو را بايد در اينسان روزگاري از آن مردم کشي خود را کناري
صفحه 138.