حكمت 109











حکمت 109



[صفحه 135]

خطيب ما خداوند فصاحت فشاند اينسان در از درج ملاحت يکي گنجي ز گوهر دلنشين سفت سخنهاي ثمين در امر دين گفت سزد با سرمه‏هاي ديده حور نويسد کاتبش در دفتر نور نه مالي چون خرد باشد پر از سود زيان از مرد بخرد هست مردود بزر عقل چون عاقل بسودا است در اين سودا بسود دين ز دنيا است بشر ار هيچ خوئي همچو نخوت نيندازد به بند ترس و وحشت ز کبر ار کس به پيکر جامه پوشد به بي‏ياري خويش آن کس بکوشد نديدم هيچ هوشي همچو تدبير که از تدبير شد دشمن بزنجير کس ار انديشه را در کار دربست ز گرداب بلا بيرون شد و رست بزرگي در کف پرهيزگاريست بزرگ است آنکه اندر بيم باري است سزد خوئي نکو بر خود گزيني که همچون آن نبيني همنشيني چو خوشخوئي بمردم گشت کارت شوند از دل خلايق دوستدارت نه ميراثي بود چون علم و دانش بشر را دانش افزايد بارزش بسا اموال ديدم کز پدرها بگيتي بهره آمد بر پسرها هنوز آب کفن از وي نخشگيد که طي در دست اين يک مال گرديد وليکن آنکه ميراثش ادب بود هزاران بر ردش دست از طلب بود بادراک سعادتها بتحقيق نديدم قائدي خوشتر ز توفيق خنگ آن کس که توفيقش ستاند عنان از کف سوي حقش کشاند کني هر چند در گيتي تجارت زماني سود بيني گه خس

ارت و گر پا در نکوکاري گذاري در اين سودا زيان ديگر نداري بامر شبهه‏ناکي گر توقف کني داري تو بر تقوا تعطف اگر پرهيز و تقوائي بدين است ز هر پرهيز نيکوتر همين است چو دل مايل نباشد بر حرامت ز زهدت قرعه‏ها افتد بنامت تفکر گر در انفس يا در آفاق کني در دانش آئي در جهان طاق هر آنکو واجب حق را ادا کرد نکوتر طاعت از بهر خدا کرد شکيب اندر بلا شرم ز يزدان بود نيکوترين قسمي ز ايمان بدان ايجان که در دانش بزرگيست بزرگي همچو دانشمند کس نيست مشاور بهر انسان پشتبان است به ستواريت هر کاري از آنست بياران چون کني در کارها شور نبيني زحمتي از ضربت دور بدين دستورها هر کس عمل کرد خودش را در جهان صدر اجل کرد


صفحه 135.