حكمت 108











حکمت 108



[صفحه 134]

سپسهالار گردان خسرو دين چو اندر کوفه شد از جنگ صفين همان سهل حنيف از خيل انصار که بد بر شه محب و ياور و يار کميت جان ز دست تن رهانده برضوان خويش از اين روضه رسانده ز مرگ سهل چون آن شه خبر شد دو چشمش ز اشگ گوئي پرگهر شد بدامان دانه‏هاي گوهر آمود بترحيمش زبان بگشود و فرمود محب من اگر چه کوه باشد ز نار عشق من از هم بپاشد نياسايد دمي از دست آفات بانبوهي بوي تاز و مصيبات بلا در کوره‏اش چندان گذارد که مانند طلايش آب سازد خورد هر چه چکش از دست دوران پيش ستوار مي‏باشد چو سندان انا نيت چو غش از کف گذارد بپاکي سوي جانان روي آرد درآيد در صف پاکان و نيکان ببزم قرب حق مسندنشينان خود اين مطلب که گرديده است مظبوط بقول ديگر شاه است مربوط که گفتا هر که ما را دوستدار است ز فقر اندر تن آن کس دثار است ببايد بر بلا آماده باشد به سختي همچو کوه استاده باشد بسان غنچه گر در دل خورد خون بدارد همچو گل رخ چون طبر خون اگر چه تاج دولت خواست بر سر گذارد بر بسر از فقر افسر


صفحه 134.