حکمت 100
[صفحه 121] جهان کان جاي نيرنگ و غرور است بعقبا دشمن و از آن بدور است دو راهاند و ز همشان اختلاف است کجا با يکديگرشان ائتلاف است يکي نور است و ديگر هست ظلمت يکي زحمت يکي روح است و رحمت يکي آب است و آن ديگر سراب است يکي شب هست و ديگر آفتاب است بسان شرق و غرب از هم مجانب بدورند و نباشندي مصاحب يکي شوهر اگر دارد و تا زن بهم چون آن دو زن خصماند و دشمن بدانکه اين دو تا با هم چنيناند بهم همواره اندر جنگ و کيناند کشد اين يک تو را در بند شيطان برد اين يک تو را در راه يزدان ز عيسي بر حواريين مثالي است که در اين مورد از امثال عالي است که انسان گر بگردون ديده انداخت ز چشمانداز خود هر چيز بشناخت در آن موقع نيارد خاک را ديد برايش اين دو يکدم نيست با ديد دو چشمت يکزمان گر سوي بالا است هر آنچه زير پاهايت نه پيدا است بدستت گر بگيري يکسر تير سر ديگر ز تير آمد زمين گير خنک آن کو ز تقواي بر ميان بند زد و اين کنده را از پاي برکند تعادل را بساطي نيک گسترد ز دنيا جانب عقبا سفر کرد
صفحه 121.