خطبه 041-وفاداري و نهي از منكر











خطبه 041-وفاداري و نهي از منکر



[صفحه 243]

وفا و صدق با هم توامانند پي هم همچو جان و تن روانند نگردد نور خور آنسان که منفک نمي‏گردد وفا از صدق هم حک سپرهائي که پيش تيغ دوران گرفتم نيست محکمتر سپر زان کشد شمشير کين گر چرخ داور ز صدق و از وفا اسپر به پيش آر به احوال قيامت هر که داناست به کيفرهاي بعد از مرگ بيناست نگردد گرد غدر و مکر و خدعت نسازد خود قرين ذل و شنعت ولي واقع شدم من در زماني به پر مکر و خديعت مردماني نهاده نام حيلت را سياست خيانت هست تدبير و فراست دروغ و کذب را گويند پلتيک کياست مکر و نيرنگ آمد و نيک عزيزش فاسق مردم فريب است ذليلش مومن زار و غريب است به دانائي بود نادانش منسوب حيل در نزدشان چيزيست مطلوب هلا اين قوم را يزدان معبود نمايدشان هلاک و خوار و مردود ز شرشان مردمان آسوده سازد به فعل زشتشان آلوده سازد نمي‏دانم در اين حيلت چه سود است که سودش جز زيان هرگز نبوده است به راه حق هر آنکس کو روان است بدان که زيرکست و کاردان است براي دفع مکر و چاره کار چراغ از نور دارد در شب تار ز بيم امر و نهي از خداوند ز مکر و حيله خود را کرده در بند به کار مکر چابک هست و استاد وليک از مکر حق جانش به فرياد اگر ترس خدا مانع نبودي کم

ين بر من کجا دشمن گشودي درونم گر نبد پاکيزه ز اخلاص نگشتي چيره بر من عمرو بن عاص مرا علم الهي کرده در بند زند از جهل بر من عمرو لبخند مرا خوف خدائي قلب بگداخت معاويه خدا را هيچ نشناخت هم او از بهر دنيا هست بيتاب مرا از بيم عقبي ديده بيخواب به ظاهر گر سوار مرکب خويش شدندي آخرت هم هست در پيش دو روزي گر که او مسندنشين است جنان بستان سراي متقين است


صفحه 243.