خطبه 040-در پاسخ شعار خوارج











خطبه 040-در پاسخ شعار خوارج



[صفحه 240]

چو آن سلطان اورنگ مدارج شنيد اين گفته از قول خوارج که مي‏گفتند تا گيتي سرپا است حکومت خاص ذات حي يکتا است ندارد ديگري حق حکومت شده اغفال در اين حکم امت اميرالمومنين اينجا خطا کرد قبول امر حکومت را چرا کرد اگر گردد ز راي خويشتن باز ز جان و دل شويمش يار و انباز چو شه اين حرف زشت نابهنجار شنيد اينسان ز درج آمد گهربار که اين حرفيست در ظاهر بود حق به باطن باطل و ناحق مطلق همه احکام آري ذات باري کند بر بندگان خويش جاري قضا را در کف حکمش زمام است قدر بر ما روان ز امرش تمام است وليکن معني گفتار اينسان بود آنکه امير ما است يزدان ندارد ديگري حق رياست که داير سازد او امر سياست ولي مردم اگر نيک ار شريرند تمامي ناگزير از يک اميرند که باشد آن امير ار بر و فاجر به کار نيک و زشت خلق آمر ز فرمانش کسي سربرنتابد و گر تابد سراي خويش يابد به دورانش کند مومن عبادت و ز او کافر کند بس استفادت چنين تا نوبت هر کس سرآيد اجل از بام اين هر دو درآيد برد مومن ز طاعاتش بسي گنج کشد کافر ز طغيانش بسي رنج ز مردم ماليات او جمع سازد که با آن بر سر دشمن بتازد کند امنيت هر راه تامين امور خلق را برنامه تدوين رسد بر حق خويش

از وي ستمکش ستمگر زو شود حالش مشوش ضعيف نيک از او راحت کند زيست قوي زشت بر دستش شود نيست رضي آن مالک ملک درايت به طرز ديگري کرده روايت که چون قول خوارج شاه بشنود جواب حرفشان اينگونه فرمود که هستم منتظر تا حي ذوالمن ز قرآنم دهد فرمان به کشتن شماها را بگيرم تا ز تن سر دهم اين سرکشيتان نيک کيفر اميري هست لازم بهر مردم که از عدلش شود جور و ستم گم تقي آرد به عهدش رو به پرهيز شقي گيرد به دورش سهم خود نيز چنين تا هر دو را فرداي محشر دهد در کار کيفر حي داور


صفحه 240.