حكمت 079











حکمت 079



[صفحه 99]

وصيت با شما باشد مرا پنج که هر يک در بها برتر ز صد گنج نخستين جز ز ذات کردگاري نبايد باشدت اميدواري هر آن چيزيکه خواهي از خدا خواه بسا جبهه فقط بر خاک آن راه در خواهش ز مردم پاک در بند بدل باش آرزومند از خداوند بدوم آنکه بيم از هيچ راهت نبايد باشدت جز از گناهت سحرگه خواب بايد ترک گوئي باشک از دل گناهان را بشوئي ز فعل بد زدائي از درون زنگ نمائي زرد چهر سرخ و گلرنگ ز جرم و از خطا چون دامنت پاک شود ديگر نباشد از کست باک بسوم باشدت از کس اگر بيم فقط بايد ز حق باشد ز تعظيم بترس از حق چو بنمائي عنايت نمايد حق ز هر بيمت کفايت هر آن کس را که ايزد پشتبان است ز ترس و بيم گيتي در امان است بکينش گر که گردون خواست بستن کمر خواهد خدايش در شکستن چهارم گر کسي چيزي بپرسد که راه دانش آن بر تو بد سد ميار از شرم اندر چهره‏ات نم بجرئت پاسخش برگو ندانم ز زشتان زشت باشد غمزه و ناز بد است ار شخص کوري شد نظر باز گدائي کوس شاهي چون نوازد بميدان کودکي چون رخش تازد ندانم گوي آن را که نداني که تا از رنج جهل آسوده ماني ز نادانسته گر کس گفتگو کرد خودش را در جهان بي‏آبرو کرد نباشي چون ز فن علمي آگاه چرا از مردمان بيخو

د زني راه به بي‏علمي هر آنکس داد فتوا جهنم جاي وي باشد بفردا مشو پنجم به نادانيت آلت مکش در کسب علم از کس خجالت هر آن علمي نمي‏داني فرا گير بنزد اهل دانش نيک جا گير که هر کس از حيا دانش نيندوخت بنار شرم جان خويشتن سوخت پسر جان از پدر صرف نظر کن نظر در دانش و کسب هنر کن هر آن فرزند کو باشد خردمند بدانش از پدر شاد است و خورسند بروي هر پسر از علم باز است در از نازش ببالش بي‏نياز است پسر چون پاي در راه طلب داشت ببالش فخر و نازش از ادب داشت به پايان در مکاره باش صابر بهر پيشامدي بر صبر حاضر که صبر از بهر ايمان هست چون سر بود از سر هر آن سودي به پيکر چو سودي در تن بي‏سر نمايان نباشد هست چونان صبر و ايمان


صفحه 99.