حكمت 069











حکمت 069



[صفحه 79]

بدنها را جهان فرسوده سازد جسدها را بدرد آلوده سازد بود اين چرخ تا اندر تک و دو اجل نزديک سازد آرزو نو هر اندازه شود نزديک آجال همان اندازه گردد دور آمال چو توام شد بشر با مرگ و مردن بگور اين آرزو بايست بردن بگنج دهر هر کس دست يابد کجا يکشب ز رنج آسوده خواهد بدست هر کسي گنجش نيفتاد بصبح و شام دارد داد و فرياد اگر ناکام خلق ار کامکاراند تمام اندر غم گيتي دچاراند يکي دل در جهان با خرمي نيست کجا خرم توان اندر جهان زيست شراب صاف گيتي هست با درد ببايد شهد آن با زهر غم خورد يکي گلبن در اين گلزار نبود که پيرامون آن صد خار نبود هر آنکس را گمان بردم براحت بديدم داشت بر دل صد جراحت به گل بلبل اگر که همنشين است پر و بالش ز غم خاکسترين است هزاران رخ که باشد سرخ چون سيب دريده داشت دامان ليک تا جيب بشادي گر شبي انسان برد سر کشد روزش فلک در بند چنبر اگر صيدي بخون آغشت صياد بچنگ شيردران ناگه افتاد بسا ديديم گنجشگ ملخ گير که بر صيد شکاري گشت نخجير تذروي مور را برزد بمنقار به چنگال عقابي شد گرفتار خلاصه کار گيتي زين قماش است جهان تا هست اين کاسه است و آش است


صفحه 79.