حکمت 065
[صفحه 75] بدانکه زيور فقر است عفت چنانکه شکر باشد زيب ثروت جوانمردي که در دنيا فقير است ز عفت بهر او خير کثير است ز دارائي چو دست مرد شد پر ببايد رو نمايد بر تشکر کسانيکه فقير و مستحقاند ز ايمان بندگان خاص حقاند بسر بنهاده تاج و افسر فقر به پيکر کرده برد و زيور فقر بجز از حق ز هر کس عار دارند بسان اغنيا رفتار دارند فزايد هر قدر فقر و تعسف فزايندي هم آنان بر تعفف چو بيند زندگيشان شخص جاهل کند باور که دارايند و کامل چو آن رخشي که رخسارش سپيد است سواد فقرشان از رخ پديد است بچهر مرد و پيشاني اشقر سپيدي و سياهي هست زيور پيمبر باب گنج فقر بگشود سخن ز الفقر فخري گفت و فرمود خدا را اغنيا ز اينسو وکيلاند فقيران را پناهاند و کفيلاند بشکر اينکه ايزد مالشان داد بگيتي نيکي احوالشان داد ببايدشان ز مردم دست گيرند بخانه بينوايان در پذيرند رهانندي فقيران را ز زحمت همان باشد ز آنان شکر نعمت
صفحه 75.