حكمت 054











حکمت 054



[صفحه 66]

ز روي همت و عزم و مناعت زند هر کس که چنگ اندر قناعت نگيرد آبرويش نقص و کاهش بود از عز و جاه اندر فزايش بچيز کم هر آنکس هست خورسند پلنگ حرص را افکنده در بند زمان ديگران چون ديده بر دوخت براي خويش نيکو گنجي اندوخت قناعت بهر هر مردي مهيا است حياتش طيب و عيشش مهنا است به نيک و بد چو مي‏سازد بقسمت به نعمت يار و دور آيد ز زحمت بهر چه مي‏رسد هر کس بسازد ز ذلت سوي عزت رخش تازد درست است اينکه بر مردم ز احسان کند احسان هر آنکس ميدهد نان ولي هر کس که آن نان را نگيرد کجا منت ز مردم مي‏پذيرد نباشد نزد دو نانش کمر خم بود آسودگي بر وي مسلم چو از عز قناعت شد برون موش و يا از لانه بيرون رفت خرگوش بچنگ گربه آن آمد گرفتار دچار اين شد بچنگ گرگ خونخوار سگ قانع بخانه پاسبان است غذايش تا که مشتي استخوان است طمع را چون گذارد پا بمطبخ شود مطبخ بر آن طماع مسلخ اگر بخشد تو را کس گنج قارون منه از ملک عزت پاي بيرون برو بر کنز لايفني بکن روي اثر از مال لاينفد همي جوي مشو در بند همچون مرغ طامع فراز چرخ شو چون باز قانع


صفحه 66.