حکمت 053
[صفحه 66] غني را گر بغربت جا و ماوا است بود راحت چنان کش در وطن جا است ز دارائي و گر کس بينصيب است اگر اندر وطن باشد غريب است بغربت زد چو دارا تحت و اورنگ نمايد خرج زرهاي گرانسنگ همه بيگانه گردش جمع گردد چو پروانه که گرد شمع گردد فراهم گرددش هر جا وسائل نگردد تنگ از تنهائيش دل وليک آنکو بشهرش هست نادار بنزد مردم شهرش بود خوار نه با بيگانه او را آشنائي است نه خويشتن را بحالش اعتناني است چو مال و ثروت از دستش برون است ز تنهائي دلش لبريز خون است
صفحه 66.