حكمت 052











حکمت 052



[صفحه 64]

شکيب و صبر ميدان بر دو قسم است که صابر رهرو اندر آن دو رسم است يکي بر آنچه مکروهش شماري کني صبر و بسويش رو نياري دوم بر آنچه آن را داريش دوست که آنجا صبر و طاقت سخت نيکو است فرود آيد بدل تا که معاني دهم شرحي که نيک آن را بداني بلا و فقر را داري تو دشمن از آن همواره بيزاري و تن زن ز ايزد چون نداني مصلحت را همي خواهي غنا و عافيست را صلاح حال تو چون عکس آنست برويت از کراهتها نشان است در آنجا بايدت شکر و صبوري ز ناشکري و بي‏صبريت دوري دوم مال و جمالي را تو جويا طريقي را خلاف شرع پويا زني صاحب جمالي خاطرت شيفت دلت را لعبتي مهر وي بفريفت همي خواهي بوصل وي رسيدن ز گلزار جمالش غنچه چيدن ولي چون شرع اين در بر رخت بست شکيبائيت را بايد زدن دست ز حسن يوسف و عشق زليخا بود اين دو مثل نيکو هويدا زليخا بهر يوسف بود بي‏خويش پي وصلش جگر خونين و دل ريش ز عناب لبش ميل رطب داشت هميشه کام دل از وي طلب داشت وليکن بود يوسف روي گردان ز عفت از زنا بودي گريزان زليخا صبر را زد شيشه بر سنگ کشيدش کار بر رسوائي و ننگ فتاد از عزت و جاه و مقامش سمر بر بي‏ثباتي گشت نامش ولي يوسف شکيب آورد در کار نشد بر کيد و مکر او گرفتا

ر ز زندان زد فراز تخت خرگاه بچرخ حسن و دولت شد چنان ماه ز نخل صبر خود شيرين ثمر چيد ز صبرش شاه ملک مصر گرديد به تلخيهاي صبر ار کس اسير است بدنبالش بلي خير کثير است بقرآن مجيد خويش ايزد مثلها خوش براي صابرين زد بگفت ار کس شکيبائي است کارش منم تيمارخوار و پشت و يارش برو بر خوان احاديث انبيا را که بر صبر امر کردند اوصيا را بزرگان بس گهر در سلک سفتند ظفر را در شکيب و صبر گفتند هر آنکس در مکاره ناشکيب است هم او عاجز بنزد هر سبيب است بود در جسم ايمان صبر چون سر بکن از صبر پيراهن به پيکر چو باب صبر را بر رخ گشائي ز باب‏الصبر در جنت درآئي شکيبائي بود جمازه تند که اندر ره نخواهد شد پيش کند تو (انصاري) بجوي از صبر ياري بر اين جمازه کن نيکو سواري بتو زندان اگر زندان دنيا است صبوري کن بهشتت جا به عقبا است


صفحه 64.