حكمت 051











حکمت 051



[صفحه 63]

شود گر مرد در گيتي بکاوش نيابد ثروتي چون عقل و دانش چو دانشمند با علم و کمال است بدان علم و کماش به ز مان است ز دانش زر دست افشار دارد کجا با مال جاهل کار دارد چو ناداني و ز اين سو احتياجي نباشد فقر از آن دارد رواجي نپندارد مر آن جاهل ز نخوت که تنها مالداري نيست ثروت بهر اندازه محتاج سوالي ز ديگر کس فقيري زشت حالي چو دستت پيش مرد علم باز است پي دانش همان عين نياز است بسا ميراثها افتاد در چنگ نديدم چو ادب ارثي گران‏سنگ جوانمردي که شد مبدء به آداب بمغزش گر فلگ گردد چو دولاب به نيروي ادب خود را رهاند باو رنگ ادب خود را رساند ادب هر کس که دارد دون زحمت بر او گردد فراهم مال و ثروت مشاور هر که اندر کار بگزيد نکو ياري براي خود پسنديد بقرآن سوره شوري بيان کرد خدا در مشورت سودش عيان کرد شنفت ار کس کلام حيدري را گر او بگرفت عقل ديگري را کشيد او شاهد مقصد در آغوش به لغزشها ز هوش افکند سرپوش


صفحه 63.