حكمت 042











حکمت 042



[صفحه 53]

بدين شمشير برانم اگر من بکوبم بر سر و بر فرق مومن مرا از کينه تا دشمن بدارد توانائي و تاب آن ندارد و گر هر مال و زر کاندر جهان است بزير و رو نهان است و عيان است کنم ايثار بر فرق منافق شود تا دوست و با من موافق ز مهر و عشق من هم او است تن زن نگيرد دوست و خصم است و دشمن سبب اين امر را آن شد که باري ز لعل مصطفي گرديد جاري بمهرم گفت مومن در وفاق است به بغض و کينم آنکو در نفاق است در اين مطلب که خورشيدي عيان است مرا بحثي بجمع سنيان است از آن روزيکه اين لعل ثمين سود چنين شيرين حديثي شاه فرمود از آن دور درخشان تا بالحال هزار و سيصد و اندي شد از سال مداد از دوده ديده سرشتيد مفصل در شروح خود نوشتيد همه در دعوي ايمان و دينيد علي را باز در باطن بکينيد همه با دشمنش از دوستانيد همه با دوستش از دشمانيد علي را خصم و دعوي دار ايمان نعوذ بالله از اين کذب و بهتان باين احمد شما را امر داده دو دل يا در درونتان حق نهاده که با يک دل عمر را دوست داريد بيک دل مهر حيدرا سپاريد ابوبکر از نخسيتين بد به نيرنگ که تا آرد خلافت را فرا چنگ عمر خود دشمن قرآن و دين بود بمير مومنان دائم بکين بود ز رسوائي فتادش طشت از بام

ز عثمان به که ديگر ناورم نام شما را اين سه تن بيدين امامند بکين مرتضي کامل تمامند از اينان حق زهرا زير پا رفت بدع بسيار در دين خدا رفت صحاح سنه را از خود بخوانيد درستي اين سخن ز آنجا بدانيد اگر چون کبکتان سر زير برف است بجهل و کين شما را عمر صرف است کمانداران که مرد حق و دينند همه شيعه اميرالمومنين‏اند بدلتان نيش پيکان مي‏نشانند ز زير برفتان در مي‏کشانند پي اثبات حق بر پاي خيزند بمشت پرگرهتان مغز ريزند هر آن حرف از شما کان نابهنجار نوشتستيد اندر طي ادوار بفر عقل و نيروي دلايل تمام آن گفته‏ها سازند باطل حقايق را چنان خورشيد رخشان بدون پرده سازندي نمايان


صفحه 53.