حكمت 041











حکمت 041



[صفحه 51]

بتاريخ‏اند اشخاصي که ارباب چنين گفتند شرح حال خباب که او بد پاک مردي در ره دين دلش چون آينه از نور آئين بدين هر جنگ و کين گرديده دائر بهمراه پيمبر بوده حاضر ولي چون جنگ صفين شد سر پا علي زد خيمه اندر دشت و صحرا مريض او در بشهر کوفه افتاد ز جسمش مرغ جانش بال بگشاد چو باز روحش از پيکر بپريد تنش در پشت کوفه دفن گرديد اميرالمومنين چون قبر وي ديد ز صاحب قبر و حالش بازپرسيد بگفتندش بود اين قبر خباب بوصفش گفت شه با چشم پرآب خدا خباب را رحمت نمايد برويش در ز آمرزش گشايد برغبت کرد او دين را تقبل در آن ره کرد زحمتها تحمل به پيغمبر دلش بد پرمحبت ز موطن بهر او بنمود هجرت بدور زندگاني مرد دين بود به بيدينان همي در جنگ و کين بود به نيکي روزگاري بر سرآورد رضا از خود خدا پيغمبر آورد خنک آن نيک نفسي راد مردي که در دل داشت بهر مرگ دردي چو آرد يادي از روز حسابش فشاند اشکي از چشم پرآبش سبک پشت و کمر تا سازد از بار کند محکم کمر در کار و کردار بدان اندازه از دنيا قناعت کند که مي‏کند او را کفايت اضافات جهان از کف گذارد خدايش را ز خود خشنود دارد


صفحه 51.